این روزها
من
در پی پس زدن احساسی هستم
که دو ماه است
مرا در خود فرو برده...
این روزها
من
در پس تمام تردیدهایم
دست های لرزانی را می بینم
که چنگ زدن به دیوار باورها
مجروحشان کرده...
پ.ن: فکر نمی کردم روز عید آپ کنم! خب شد دیگه!
پ.ن2: دارم فکر می کنم چه خوب شد که تو پست قبلی، پ.ن 1 رو ننوشتم! صبر جالبی اومد...خیلی جالب بود!
پون3: خب حالا احساس می کنم عید شده...چون عیدیم رو قبل از عید گرفتم...خداجون کشته ی مرامتم!
کلمات کلیدی: